یکی بود یکی نبود. اسبی بود به نام سُم طلا. او اسب مسابقه بود؛ ولی همیشه در مسابقهها میباخت. برای همین هم صاحبش از دست او خیلی ناراحت بود. «یارمحمد» صاحب سُم طلا بود.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: بلندترین زرافه | هوش و زرنگی ربطی به قد و قامت ندارد
یکی بود یکی نبود. زرافهی خیلی قدبلندی بود به اسم «زیره». او از پدر و مادر و برادر و خواهرهایش بلندتر بود. از زرافههای دیگر هم همینطور. زیره بلندترین زرافه جنگل بود؛ به خاطر همین هم خیلی مغرور بود.
بخوانیدقصه کودکانه: قهر اسباببازیها | از اسباب بازی ها مراقبت کنیم
گلدونه یک دختر کوچولوی نامرتب بود. همیشه اسباببازیهایش اینطرف و آنطرف پخشوپلا بود. آنها را جمع نمیکرد و در گنجه نمیگذاشت. هر شب مادر مجبور بود اسباببازیهای او را جمع کند؛ ولی بعضی وقتها که مادر کارش زیاد بود و اسباببازیها را جمع نمیکرد
بخوانید