سینیِ گرد نقرهای نشسته بود رو طاقچه. یک هندوانهی گرد و بزرگ آوردند و گذاشتند وسط سینی. چاقو زدند به دلش و دو نیمش کردند. سرخ و رسیده بود و شیرین. سینی گرد نقرهای، چشمش که به سرخی هندوانه افتاد، خوشش آمد
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: پری کوچولوی هفتآسمان | فرشته کوچولویی که روی زمین گم شد
یکی بود یکی نبود. پری کوچکی بود که با مادرش در آسمان هفتم زندگی میکرد. پری کوچولوی قصه ما، هنوز بال نداشت. برای همین، نمیتوانست مثل مادرش پرواز کند. وقتیکه مادرش برای گردش به هفتآسمان پرواز میکرد، پری کوچولو توی خانه میماند.
بخوانیدقصه کودکانه: هرکول شکمو | پرخوری کار خوبی نیست!
هرکول، کرگدنی بود که عاشق خوردن بود. بچه که بود، زیاد میخورد. بزرگ هم که شد، همینطور بود. میخورد و میخورد. آنقدر علف میخورد که برای بقیه بهقدر کافی باقی نمیماند. کرگدنها غرغر میکردند و میگفتند: «خوردن هم اندازهای دارد! تو به اندازهی بیستتا کرگدن علف میخوری. اینطوری که نمیشود.»
بخوانید