کاروانی بزرگ در بیابانی بیآبوعلف گرفتار آمده بود و مسافران آن در پی آب میگشتند. ناگهان چاهی یافتند؛ بزرگ و ژرف. با شادمانی سطلی را به ریسمانی بستند و میان چاه فرستادند، اما ریسمان پاره شد.
بخوانیدRecent Posts
قصه های شیرین فیه ما فیه: مهمان حسود
آوردهاند که: کسی در راه مکه، آوارهی بیابانها شد. آنچنانکه از پا افتاد و تشنگی نفسش را برید. زنده و مرده، چادری را در آن دورها دید و افتانوخیزان خود را به آنجا رساند. زنی در آستانهی آن چادر کوچک و پوسیده ایستاده بود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نیمی ماهی، نیمی مار
کسی گفت: «در گذشته، این کافران بودند که بتها را میپرستیدند و در پیشگاه آنها نماز میگزاردند، اما اکنون ما این کارها را میکنیم. به پابوسی مغولها میشتابیم، در پیشگاه آنها سجده میکنیم و بااینهمه خود را مسلمان میدانیم.
بخوانید