Recent Posts

قصه های شیرین فیه ما فیه: معلم و پوستین خرس

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-معلم-و-پوستین-خرس

معلمی بینوا در فصل زمستان، یک‌لا پیراهن نازک پوشیده بود و به کودکان درس می‌داد. آن‌سوتر از مدرسه، سیلی بزرگ از کوهستان می‌آمد و خرسی را با خود در رودخانه می‌آورد. خرس در آب غوطه‌ور بود و سرش دیده نمی‌شد.

بخوانید

قصه های شیرین فیه ما فیه: من آینه‌ام

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-من-آینه‌ام

اکنون، من مانده‌ام و این مردمی که به‌سوی من می‌آیند. اگر خاموش بمانم، از من دلگیر می‌شوند و می‌رنجند. اگر بخواهم چیزی بگویم، باید به‌اندازه‌ی فهم آن‌ها سخن بگویم، ازاین‌رو من می‌رنجم.

بخوانید