Recent Posts

قصه کودکانه آموزنده: ماشین کوچولوی آقا کوچولو / با سر و صدای خود دیگران را ازار ندهیم

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-ماشین-کوچولوی-آقا-کوچولو

یک آقا کوچولو بود که یک ماشین کوچولو داشت. ماشین کوچولوی آقا کوچولو یک بوق کوچولو داشت. بوق کوچولو صدای بلندی داشت. صدایش این بود: «بیب، بوب... بیب، بوب...» آقا کوچولو، بوق کوچولوی ماشین کوچولویش را خیلی دوست داشت.

بخوانید

قصه کودکانه: سلطان برنجک در سرزمین کوبولی کوبولا

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-سلطان-برنجک-در-سرزمین-کوبولی-کوبولا

یک دانه برنج بود که وسط یک سینیِ گرد نشسته بود. به دوروبر نگاه می‌کرد و توی فکر بود. با خودش می‌گفت: «از این‌طرف بروم، عدس است. از آن‌طرف بروم، نخود است. بالا بروم، لوبیاست، پایین بروم، ماش است. اینجا هم که بمانم، جایم توی دیگ آش است.

بخوانید