کوهزاد یه گوزن کوچک بود. اون خیلی دوست داشت مثل پدرش شاخ های بزرگی داشته باشه. هر روز می رفت و خودش را در آب چشمه نگاه می کرد. ولی اثری از شاخ نبود...
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: روباه و انگور / مهناز محمدقلی
تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بخوانید2 قصه صوتی کودکانه: دم فری و دم طلا و شهرزاد و بال طلا
پاییز بود. سومین فصل سال. سنجاب کوچولوی بالای درخت نشسته بود. او محو تماشای ریختن برگها بود. برگهای زرد و نارنجی می چرخیدند و از درختها پایین می افتادند...
بخوانید