ماهی قرمز کوچولو تنها بود. آب حوض توی سرمای زمستان یخ بسته بود. زیر یخ، یک ماهی قرمز کوچولو تنها زندگی میکرد، اما او همیشه با گنجشکها حرف میزد
بخوانیدRecent Posts
افسانه های مغرب زمین: جک و لوبیای سحرآمیز
در زمانهای قدیم بیوهزن دهقانی زندگی میکرد که خیلی فقیر بود. تنها کسی که او در این دنیا داشت پسری بود به نام «جک» و گاوی که اسمش «دِیزی بِل» بود. جک کارهای کوچکی برای راحتی و خوشحالی مادرش انجام میداد. ولی او هیچ کاری را جدی نمیگرفت و در هیچ کاری پشتکار نداشت.
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: هدیه کوتولهها / قناعت گنج است!
در گذشتههای دور که آرزوها کمتر به حقیقت میپیوست، دو دوست وجود داشتند: یکی آهنگر و دیگری بازرگان که اغلب باهم به مسافرت میرفتند. آهنگر، مرد جوانی بود با صورت ظریف و موهایی زیبا؛
بخوانید