تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بخوانیدRecent Posts
2 قصه صوتی کودکانه: دم فری و دم طلا و شهرزاد و بال طلا
پاییز بود. سومین فصل سال. سنجاب کوچولوی بالای درخت نشسته بود. او محو تماشای ریختن برگها بود. برگهای زرد و نارنجی می چرخیدند و از درختها پایین می افتادند...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک / مریم نشیبا
درخت مهربون تکوتنها توی دشت زندگی میکرد... درخت خیلی نگران بود؛ چون یه سنگ بزرگ سرِ راه آب قرار گرفته بود و دیگه آبی به اون نمیرسید.
بخوانید