پاییز بود. سومین فصل سال. سنجاب کوچولوی بالای درخت نشسته بود. او محو تماشای ریختن برگها بود. برگهای زرد و نارنجی می چرخیدند و از درختها پایین می افتادند...
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک / مریم نشیبا
درخت مهربون تکوتنها توی دشت زندگی میکرد... درخت خیلی نگران بود؛ چون یه سنگ بزرگ سرِ راه آب قرار گرفته بود و دیگه آبی به اون نمیرسید.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: شاخه طلایی / مریم نشیبا
اون روزهایی که هنوز هیچ خونهای نبود، یه درخت بود که خیلی مهربون بود. اسم این درخت، شاخهطلایی بود. شاخهطلایی به همهی پرندهها جا میداد تا روی شاخههای اون لونه درست کنن...
بخوانید