سعید و سعیده سوار بر «سفینهی زمان» شده بودند. این خواهر و برادر میخواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند به دورانی برگردند که رسول خدا (ص) در آن زندگی میکرد.
بخوانیدRecent Posts
کتاب قصه کودکانه قدیمی: مارتین در باغ وحش / آشنایی کودکان با حیوانات
مارتین، ژان و سگ کوچولو یک روز بعدازظهر تصمیم میگیرند به باغوحش بروند. درِ باغوحش هنوز باز نشده است. هرروز سر ساعت چهار بعدازظهر زنگ به صدا درمیآید و در باز میشود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: چشمه و سنگ / مریم نشیبا
چشمه به راه افتاد تا به مزرعهها و باغها برود و آنها را سیراب کند. یک روز چشمه به یک سنگ رسید؛ یک سنگ بزرگ. چشمه از سنگ خواست تا جابهجا شود. ولی سنگ گفت: من سنگم و سالهاست که اینجایم
بخوانید