صدسال پیش در دهکدهای چوپان فقیری زندگی میکرد. او از گوسفندان مردم نگهداری مینمود و در ازای این کار روزی یک پیاله روغن مزد میگرفت. او مقداری از روغن را مصرف میکرد و بقیه را توی یک کوزهی سفالی میریخت و کوزه را از سقف کلبهاش میآویخت.
بخوانیدRecent Posts
قصه های قشنگ فارسی: فرشته و دزد / گوسفندی که سگ شد
قصه نویسان نوشتهاند که: پیرمرد فقیری در کلبهای کوچک زندگی میکرد. تمام دارائی و ثروت پیرمرد فقط یک گوسفند بود. او با شیر گوسفند تغذیه مینمود و با پشم آن لباس برای خود درست میکرد و بهاینترتیب روزگار خود را میگذرانید.
بخوانیداین روزها وبلاگ باارازش تر از همیشه است!
این روزها وبلاگ باارزشتر از همیشه است! سلام دوستان عزیز امیدوارم این بیماری ناخوش آیند «آنفولانزا» -که این روزها مرا گیج و منگ کرده- هرگز به سراغتان نیاید. دوست داشتم چند کلمهای دربارهی حال و روز کاربران فضای مجازی بنویسم. توی یک سایت خبری بودم و خبری در مورد …
بخوانید