زن و مرد فقیری بودند که از راه ماهیگیری زندگی میکردند. آنها چیزی جز یک کلبهی کوچک نداشتند و زندگیشان بهسختی میگذشت. حتی بعضی وقتها بهزور میتوانستند شکمشان را سیر کنند. روزی مرد برای گرفتن ماهی، تورش را در آب انداخته و منتظر نشسته بود.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه پیش از خواب: دوستی موش و گربه / شراکت بد با دوست ناباب
گربهای با موشی دوست شد و آنقدر برای موش از دوستی و محبت گفت تا موش گول خورد و راضی شد که با او توی یک خانه زندگی کند. آنها قرار گذاشتند در همهچیز باهم شریک شوند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: دختر باهوش / همه جا زرنگ بازی درنیار
کشاورز فقیری بود که خودش زمین نداشت و برای مردم کار میکرد. این کشاورز از مال دنیا فقط یک دختر و یک خانهی کوچک داشت. روزی دخترش به او گفت: «باید از حاکم خواهش کنیم که زمین کوچکی به ما بدهد.» وقتیکه حاکم از فقر کشاورز باخبر شد، خارستان کوچکی را در اختیار او گذاشت تا روی آن کار کند.
بخوانید