«آقا اردکه، آقا اردکه!» این کلمات با صدای تندوتیزی به گوش آقا اُردکه خورد و او را -که بر روی ننو لم داده و حرکات همسایگانش را تماشا میکرد- از خواب شیرین بیدار کرد. همسایگان آقا اردکه، در جلویش حلقه زده بودند.
بخوانیدRecent Posts
قصه آموزنده کودکان: دوست باوفا / نبرد سگ شجاع با گرگها
یکی بود یکی نبود. چوپانی بود به نام آلیشان. آلیشان توی گوسفندها بزرگ شده بود. سگی داشت به نام «بَنَک» آن دو خیلی رفیق بودند. هرگز از هم جدا نمیشدند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پیتر و برادرانش / بچه پلنگ های شاد
این بچه پلنگ «پیتر» است. او خیلی کوچک و تنها به نظر میرسد. پیتر برادرهایش را گم کرده و حالا تصمیم دارد که دنبال آنها بگردد و آنها را پیدا کند.
بخوانید