«ویلهلم تِل» سالها پیش در سوئیس زندگی میکرد. او مرد مهربان و رشیدی بود و پسر کوچکی به نام «والتر» داشت. والتر در آن زمان که این ماجرا روی داد، ده سال داشت.
بخوانیدRecent Posts
داستان آموزنده: نیلوفر و گوساله ی سفید / دختر باهوشی که کشورش را نجات داد
سالها پیش، الجزایر با کشور دیگری در جنگ بود. دشمن بر آنها چیرگی یافته بود و شهر را در محاصره داشت. کسی نمیتوانست از شهر بیرون برود. مردم دلاورانه میجنگیدند؛ اما دشمن سرسخت بود و نبرد ماهها ادامه داشت.
بخوانیدداستان آموزنده: داود و گولیات / خردمندان بر زورمندان پیروز می شوند
سالها پیش، پادشاهی بر بنیاسرائیل فرمانروایی میکرد که «شائول» نام داشت. او در دربار خود یک نوازندهی جوان داشت که «داود» صدایش میکردند و وقتیکه شائول خسته یا غمین میشد، داود به قصر میآمد و برایش ساز میزد
بخوانید