چاقالو کوچولو دوست کوچک من است. او خیلی مهربان است. من این اسم را برایش گذاشتهام. چون او با اینکه کوچولوست، خیلی چاق است. وقتی دستم را روی سرش میکشم، گوشهایش را بالا میگیرد و هی تکان تکان میدهد.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: آقا موش باهوش / و گربه ی نادون
یک آقا موش بود که خیلی باهوش بود. روزی توی لانهاش خوابیده بود، صدای میومیو شنید. از خواب پرید. نگاه کرد و دید یک گربه چاق و چله جلو در لانه نشسته است.
بخوانیدقصه کودکانه: نصفِ نصفِ نصفه ی یک لقمه / با پرنده ها مهربان باش
فاطمه خانم، یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود. مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد و گفت: «برو توی حیاط، زیر آفتاب بنشین و بخور.» فاطمه خانم لقمهاش را گرفت و آمد به حیاط. زیر آفتاب نشست و خواست آن را بخورد.
بخوانید