Recent Posts

قصه کودکانه قدیمی: کفش‌های سحرآمیز

قصه کودکانه قدیمی کفش های سحرآمیز (5)

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، نزدیک جنگل بزرگ و انبوهی، دهکده آباد و خرمی قرار داشت که مردم آن در نهایت خوشی و سعادت زندگی می‌کردند. بچه‌های آنجا همه تندرست و زرنگ و چاق‌وچله بودند.

بخوانید