آقای معلم به بچهها گفت که قرار است به دیدن موزهی حیوانات بروند. کِلِر از این خبر خیلی خوشحال شد. چون تابهحال به موزه نرفته بود و دوست داشت حیوانها را از نزدیک ببیند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه شب: جشن تولد مامان
دیشب وقتی بابا به خانه آمد یک کادوی بزرگ همراهش بود. او با لبخند به ما گفت: این هدیه مال مادرتان است. میخواهم او را غافلگیر کنم پس قول بدهید که چیزی به او نگویید.
بخوانیدقصه کودکانه شب: خرس و شکارچی ها / دوست خوب همیشه همراه توست
یک روز دو نفر که باهم خیلی دوست بودند تصمیم گرفتند به شکار خرس بروند. آنها تفنگهایشان را برداشتند و بهطرف جنگل حرکت کردند. به جنگل که رسیدند، ناگهان یک خرس خیلی بزرگ را دیدند
بخوانید