قصری بود آن دور دورها، شاهزادهخانمی در این قصر زندگی میکرد که اسمش فی بود. این شاهزادهخانم یک گربهی ریزهمیزه داشت و گربهاش را کوچولو صدا میزد.
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: كي از چي ترسيد و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #60
فهرست قصه های این مجموعه: 1- كي از چي ترسيد 2- خدا و خرما 3- گربه و پیرزن 4- مهربانی 5- افسانه ای از بلوچستان
بخوانیدافسانه قدیمی: لاکپشتی با نشانه ی سفید / پاداش کمک به یک جاندار
«آه فنگ» ماهیگیر تهیدست اما بسیار مهربانی بود. یک روز او لاکپشت بزرگی را از آب گرفت که نشانه سفیدی روی سرش بود. لاکپشت آنقدر غمگین بود که «فنگ» دلش نیامد او را بخورد.
بخوانید