پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه اینطور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشتهام، دلم میخواهد آنها تبدیل به ده جوجهي سالم بشوند. تو این کار را به خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه پیش از خواب: تدبیر عاقلانه / روباه مکار
برف سفیدی سرتاسر کوهستان را پوشانده بود و هیچ موجود زندهای دیده نمیشد. اما، روباه مکاری که خیلی گرسنه بود در میان برف و یخ به دنبال غذا میگشت. روباه مکار میدانست که خانه مرد شکارچی در همان دوروبر است. حتماً او هم برای شکار از خانه بیرون رفته است.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: لباس عروسک آهنی
عروسکی بود که جنسش از آهـن بـود. به همین دلیل عروسکهای دیگر او را «آهنی» مینامیدند. همه او را دوست میداشتند و البته او دوستان زیادی داشت که جنسشان از چیزهای دیگر بود.
بخوانید