Recent Posts

قصه های برادران گریم: در جست‌وجوی خوشبختی / هدیه های بی ارزش

قصه-های-برادران-گریم-کتابهای-طلائی-قصه-در-جست‌وجوی-خوشبختی

روزی بود، روزگاری بود. مردی بود که سه پسر داشت. یک روز این مرد پسرهایش را پیش خود خواند و به پسر بزرگ‌تر یک خروس و به پسر میانی یک داس و به پسر کوچک یک گربه داد و به آن‌ها گفت: «من دیگر پیر شده‌ام و به مرگم چیزی نمانده و ملک و دارایی هم ندارم که برای شما باقی بگذارم

بخوانید

قصه های برادران گریم: فردریک و کاترین / یک زن و شوهر ساده دل

قصه های برادران گریم: فردریک و کاترین / یک زن و شوهر ساده دل 1

سال‌ها پیش، مردی بود به نام فردریک که زنی به اسم کاترین داشت. آن‌ها تازه عروسی کرده بودند. یک روز فردریک به کاترین گفت: «من برای کار به کشتزار می‌روم. وقتی‌که برمی‌گردم خيلي گرسنه خواهم بود. بهتر است یک غذای خوب و یک تنگ آبجو برایم حاضر کنی.»

بخوانید

قصه های برادران گریم: دوازده شاهزاده خانم / سلحشور پیر و راز شاهزاده ها

قصه-های-برادران-گریم-کتابهای-طلائی-دوازده-شاهزاده-خانم

روزی روزگاری، پادشاهی بود که دوازده دختر داشت. این دوازده دختر روی دوازده تختخواب کوچک می‌خوابیدند و تمام تختخواب‌ها در یک اتاق بود. شب‌ها، وقتی‌که شاهزاده خانم‌ها به اتاق‌خواب می‌رفتند پیشخدمت‌ها در اتاق را به رویشان قفل می‌کردند

بخوانید