در راهِ رفتن به مدرسه «شیاولونگ» و «شیاولی» چشمشان به «شیاوگانگ» افتاد. چیزی که نظر آنها را به خود جلب کرد شلوار کهنه و وصله زدهی شیاوگانگ بود. دو تا دایرهی بزرگ پشت باسن شیاوگانگ به شلوارش وصله شده بود.
بخوانیدRecent Posts
قصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی
در روزگاران پیش، حاکم مهربانی در ایران زندگی میکرد. او به همهی مردم کمک میکرد و مردم هم او را دوست داشتند. شبی از شبها، حاکم، هفت ماجرای ترسناک و عجیب در خواب مشاهده کرد. او در اثر دیدن آن خوابهای وحشتناک، دیگر تا صبح خواب به چشمش نیامد.
بخوانیدقصه های قشنگ: دزد و دیو / عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
در زمانهای قدیم، مرد زاهدی در دهکدهی کوچکی میزیست. او مردی بود نیکوکار و خداشناس و همیشه به همسایگان خود کمک میکرد و از مردم فقیر دستگیری مینمود، خلاصه میتوان گفت که او بیشازاندازه نیکوکار و درستکار بود.
بخوانید