Recent Posts

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر 1

پدرم در تمام اوقات جنگ تا رسیدن من به پنج‌سالگی در ارتش بود. البته مقصودم جنگ اول است. در این مدت او را زیاد نمی‌دیدم و از کمبود دیدارش هم ناراحت نبودم. گاه که از خواب بیدار می‌شدم در پرتو شمع، هیکل بزرگی را در لباس نظامی می‌دیدم که به‌رویم خم شده بود و مرا می‌نگریست.

بخوانید

داستان آموزنده: سه روز در غدیر / روزی که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) شد

داستان آموزنده سه روز در غدیر خم

خدایا من چقدر امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دوست دارم! غدیر را هم خیلی دوست دارم. برای همین در اذان «أَشْهَدُ اَنْ عَلِیاً وَلَی الله» می گویم. می‌خواهم غدیر را بیشتر بشناسم و آن را برای بچه‌های دیگر بگویم.

بخوانید

این همه بی انگیزه شدم!

یادداشت-مدیر-سایت-وبلاگ-مدیر-سایت

مدتی است که دستم سنگین شده و انگیزه‌ی نوشتن را از دست داده‌ام. اصلاً انگار حوصله‌ی هیچ کاری ندارم. نه تایپ، نه ویرایش، نه فتوشاپ تصاویر و خلاصه هیچ کاری.

بخوانید