پدرم در تمام اوقات جنگ تا رسیدن من به پنجسالگی در ارتش بود. البته مقصودم جنگ اول است. در این مدت او را زیاد نمیدیدم و از کمبود دیدارش هم ناراحت نبودم. گاه که از خواب بیدار میشدم در پرتو شمع، هیکل بزرگی را در لباس نظامی میدیدم که بهرویم خم شده بود و مرا مینگریست.
بخوانیدRecent Posts
داستان آموزنده: سه روز در غدیر / روزی که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) شد
خدایا من چقدر امیرالمؤمنین علیهالسلام را دوست دارم! غدیر را هم خیلی دوست دارم. برای همین در اذان «أَشْهَدُ اَنْ عَلِیاً وَلَی الله» می گویم. میخواهم غدیر را بیشتر بشناسم و آن را برای بچههای دیگر بگویم.
بخوانیداین همه بی انگیزه شدم!
مدتی است که دستم سنگین شده و انگیزهی نوشتن را از دست دادهام. اصلاً انگار حوصلهی هیچ کاری ندارم. نه تایپ، نه ویرایش، نه فتوشاپ تصاویر و خلاصه هیچ کاری.
بخوانید