در داخل جنگل یک کلبهی چوبی قرار داشت. در این کلبه پیرمرد شکارچی زندگی میکرد. آن روز صبح زود میمون کوچولو از آنجا میگذشت که ناگهان چشمش به دو چیز عجیب افتاد که از درختی در جلوی کلبه آویزان شده بود.
بخوانیدRecent Posts
قصه آموزنده کودکانه: حشره ی شبتابِ کوچولو / به دیگران کمک کنیم
«شیاولو» نام یک حشره کوچولوی درخشان است که البته شبها از خودش نور میدهد، درست مثل کرم شبتاب. مدتی بود که شب فرارسیده بود. ولی مادر شیاولو اثری از او نمیدید. کمکم نگران شد و در جنگل به جستوجوی او پرداخت.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه: قناریهای کوچولو / دوری از دوستان، مایهی دلتنگی است
«آمی» دو تا قناری زرد و خیلی زیبا داشت. آن دو از صبح تا شب آواز میخواندند و دل اطرافیان را شاد میکردند. «شیاو یوان» نیز که دوست آمی بود هرروز به دیدن قناریها میآمد و هر دو باهم به تماشای قناریها مینشستند.
بخوانید