یکی بود یکی نبود. لاکپشتی بود که در آبگیری لانه داشت. ازقضا دو مرغابی نیز در آن آبگیر زندگی میکردند که با لاکپشت دوستی و رفاقت نزدیکی داشتند. لاکپشت و مرغابیها سالها بود که در آنجا میزیستند. آنها از روزی که یکدیگر را دیده بودند باهم دوست شده بودند.
بخوانیدRecent Posts
قصه های قشنگ فارسی: خرگوش و شیر ستمگر / پیروزی اندیشه بر زور
داستانسرایان نقل کردهاند که: در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه، نیزار زیبایی بود که در آن جویبارها و چشمههای فراوانی وجود داشت. در آن نیزار گلهای فراوان و قشنگی روییده بود که عطر آنها از فاصلهی دوری احساس میشد. در آن محل زیبا و تماشایی، به سبب فراوانی آب و گیاه حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: شعلهها و شمع / عاقبت ناخوشایند جاه طلبی
از یک ماه پیش، شعلهها در کورهی شیشهگری میسوختند. یک روز شعلهها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشتهاند. شمعدان به آنها نزدیک شد. شعلهها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.
بخوانید