Recent Posts

قصه آموزنده داوینچی: تیغ / تنبلی و بیکاری، انسان را ضعیف و بی‌مایه می کند

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-تیغ

روزگاری، تیغ قشنگی بود که در دکان کوچک یک سلمانی کار می‌کرد. یک روز که هیچ‌کس در دکان نبود، از غلافش در آمد و رفت زیر نور آفتاب نشست. وقتی دید که نور آفتاب چقدر تنش را درخشان کرده، از دیدن درخشندگی خودش مغرور شد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: گیاه و داربست / چه‌بسا چیزی به نفع تو باشد و تو ندانی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-گیاه-و-داربست

گیاهی، درحالی‌که گل‌ها و برگ‌هایش را به‌طرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمی‌خواهی کمی آن‌طرف‌تر بروی؟

بخوانید

 قصه های قشنگ فارسی: لاک‌پشت زبان‌دراز / عاقبت بدقولی لاک پشت به مرغابی ها

 قصه های قشنگ فارسی: لاک‌پشت زبان‌دراز / عاقبت بدقولی لاک پشت به مرغابی ها 1

یکی بود یکی نبود. لاک‌پشتی بود که در آبگیری لانه داشت. ازقضا دو مرغابی نیز در آن آبگیر زندگی می‌کردند که با لاک‌پشت دوستی و رفاقت نزدیکی داشتند. لاک‌پشت و مرغابی‌ها سال‌ها بود که در آنجا می‌زیستند. آن‌ها از روزی که یکدیگر را دیده بودند باهم دوست شده بودند.

بخوانید