Recent Posts

قصه های برادران گریم: پسری که از هیچ‌چیز نمی‌ترسید / مبارزه با اشباح و اجنه

قصه های برادران گریم: پسری که از هیچ‌چیز نمی‌ترسید / مبارزه با اشباح و اجنه 1

روزی، روزگاری پسری بود که حوصله‌اش از خانه ماندن سر رفته بود و چون از هیچ‌چیز نمی‌ترسید، فکر کرد: «می‌روم و تمام دنیا را می‌گردم. این‌طور، دیگر حوصله‌ام سر نمی‌رود و زمان به نظرم طولانی نمی‌آید. به‌علاوه می‌توانم تجربه‌های زیادی کسب کنم.»

بخوانید

قصه های برادران گریم: راز خوشبختی / خوش‌ قولی برایت خوشبختی می‌آورد

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-راز-خوشبختی

در زمان‌های قدیم، وقتی‌که همه‌ی دخترها باید نخ‌ریسی را یاد می‌گرفتند، دختری بود که دوست نداشت نخ بریسد. هر چه مادرش او را نصیحت می‌کرد، فایده نداشت و دختر حتی طرف چرخ نخ‌ریسی هم نمی‌رفت. روزی مادرش آن‌قدر از دست او عصبانی شد که کتک مفصلی به او زد.

بخوانید

قصه آموزنده: نوه و پدربزرگ / به افراد کهنسال احترام بگذاریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-نوه-و-پدربزرگ

پیرمردی بود که با پسر، عروس و نوه‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کرد. چشم‌های پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی‌دید. گوش‌هایش سنگین شده بود و خوب نمی‌شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می‌لرزید. وقتی‌که سر میز غذا می‌نشست، از ضعف و پیری قاشق در دستش می‌لرزید و غذا روی میز می‌ریخت.

بخوانید