فلفلی را که میشناسید؟ همان پسرک روستایی که از بس کوچک و زبر و زرنگ بود به او میگفتند فلفلی. آن سال تابستان پدر فلفلی دست او را گرفت و به شهر آورد تا او را به دست استادی بسپارد تا کار و کاسبی یاد بگیرد
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: زاغ، کبوتر، موش و شکارچی || نتیجه کمک، همکاری و اتحاد
روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت.
بخوانیدداستان کودکانه: لذت غواصی در جزایر مرجانی
آسمان آبی و آبهای آرام - یک روز عالی در یک جزیره مرجانی برای غواصی در یک قایق کوچک قرار داریم، امیدواریم یک ماجراجویی هیجان انگیز داشته باشیم !
بخوانید