نرد با خامدست میبازی یا ایمون اضافه داری که باز مثل دیشب همین مجال، هی ادبوس ادبوس میکنی؟
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه: حاج بارکالله / میهن بهرامی
آوای شیپور طنینی سرد و شکافنده داشت مثل ضربهی شمشیر، که فضا و فاصله و دیوار را میشکافت و مثل دَمی سرد، دلواپسی میآورد.
بخوانیدداستان کوتاه: جشن فرخنده / جلال آل احمد
ظهر که از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو میگرفت، سلامم توی دهانم بود که باز خورده فرمایشات شروع شد
بخوانید