پادشاه دختری داشت و می خواست دخترش را شوهر دهد اما شاهزاده خانم آن قدر خودخواه بود که همه خواستگاران را مسخره می کرد. یک روز پادشاه قسم خورد که دخترش را به اولین شخصی که از پنجره قصر ببیند بدهد ...
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: ماجرای سنجابها و خاله خرسه / آموزش رنگ ها به کودکان
خاله خرسه تازه از خواب زمستانی بیدار شده بود و دلش می خواست درودیوار خانه اش را رنگ بزنه. دوتا سنجاب مهربان به کمکش آمدند و رنگ زدن و ترکیب رنگ ها را به او یاد دادند...
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: آرزوی کوچك ثريا و قلم جادویی
نمره های درسی ثریا کوچولو همیشه بد بود. برای همین، ثریا آرزو می کرد ای کاش یک مداد جادویی داشت تا نمره های خوبی بگیره. بالاخره ثریا به آرزوش رسید و یک مداد جادویی به دست آورد ...
بخوانید