یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدار شد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند.
بخوانیدRecent Posts
قصه ی کودکانه پیرزن و کلاغ
يك روز كلاغ خستهای به خانهی پيرزني رفت تا در كنار باغچهی كوچك او بنشيند و خستگي در كند. در باغچه سبزیخوردن كاشته بودند. كلاغ هوس كرد چند تا تربچه از زیرخاک بيرون بكشد و بخورد.
بخوانیدقصه کودکانه آهو کوچولو و ستاره ها
در جنگلي سرسبز و زيبا، آهوي كوچولوي قشنگي با پدر و مادرش زندگي میکرد. آهو كوچولو روزها همراه پدر و مادرش به گردش و چرا میرفت و با بچههای حيوانات بازي میکرد؛
بخوانید