توی شهر پرندهها جنبوجوشی به چشم میخورد. همه داشتند به خانم هدهد کمک میکردند تا نمایشگاهی از آثار نقاشی خود برپا کند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کوتاه و کودکانه پیشی و پاندا
در جنگل سبز همهی بچههای حیوانات به مدرسه میرفتند و خانم آهو به آنها درس میداد. بچهها خانم آهو را خیلی دوست داشتند.
بخوانیدداستان کودکانه داداش رضا
یک روز وقتی نرگس کوچولو از خواب بیدار شد مادرش را ندید. بهجای مادر، مادربزرگ داشت توی آشپزخانه چای دم میکرد. نرگس نگران شد. بغض کرد و با گریه گفت: «مامانم کجاست؟ من مامانم را می خوام.»
بخوانید