نخودی کمسن و سال بود اما خیلی عجله داشت تا به سر کار برود و درآمدی پیدا کند. بیبی که عجله نخودی را دید به او گفت نباید عجله کند و قصه عبرتآمیز «گربه سفید» را برایش تعریف کرد ...
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه «ماجراهای نخودی» این داستان: نخودی و ملکه مورچهها
یک روز نخودی برای کار پیش ارباب روستا رفت اما ارباب به نخودی توهین کرد و نخودی که حسابی عصبانی شده بود به همراه دوستش به صحرا رفت و آنجا با ملکه مورچه ها آشنا شدند. ملکه مورچه ها قول داد یک روز به نخودی کمک کند ...
بخوانیدقصه کودکانه «مارتین در پارک» داستانهای مصور رنگی برای کودکان
ماجرای یک روز بازی و شادی کودکان در پارک - مارتین و ژان به همراه خانواده خود به پارک میروند و با انواع و اقسام وسایل بازی و تفریحات پارک، بازی می کنند و خوش میگذرانند...
بخوانید