داستانی را که میخواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرتانگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگیست، و من دیوانه نیستم.
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه «خانهای در آسمان» / گلی ترقی
تابستان بدی بود؛ داغ، بیآب، بیبرق. جنگ بود و ترس و تاریکی. مسعود «د»، مثل آدمی افتاده در عمق خوابی آشفته، گیج و منگ و کلافه، دست زن و بچههایش را گرفت و شتابان راهی فرنگ شد.
بخوانیدداستان کوتاه «خواب هاروی » / استیون کینگ
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ۲ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
بخوانید