روزی روزگاری، روستایی فقیری بود که یک شب کنار اجاق کلبه فقیرانهاش نشسته بود و از سر بیکاری آتش آن را به هم میزد. همسرش هم مشغول نخریسی بود.
بخوانیدRecent Posts
افسانهی سه پسر خیاط / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، خیاطی بود که سه پسر داشت. بزی هم داشت که شیر پسران او را فراهم میکرد.
بخوانیدافسانهی پری هوشیار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زن و مردی بودند که فقط یک دختر داشتند. آنها فکر میکردند که دخترشان فوق العاده باهوش است، از این رو اسم او را «پری هوشیار» گذاشته بودند
بخوانید