روزی روزگاری، روباه پیری بود که با نهایت شگفتی، نه تا دم داشت؛ هرچند دمهای زیاد موجب نشده بود که او عاقلتر یا بهتر باشد.
بخوانیدRecent Posts
افسانهی بندانگشتی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، روستایی فقیری بود که یک شب کنار اجاق کلبه فقیرانهاش نشسته بود و از سر بیکاری آتش آن را به هم میزد. همسرش هم مشغول نخریسی بود.
بخوانیدافسانهی سه پسر خیاط / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، خیاطی بود که سه پسر داشت. بزی هم داشت که شیر پسران او را فراهم میکرد.
بخوانید