یکی بود یکی نبود، پیرمردی بود که با پسر و عروسش زندگی میکرد. چشم پیر مرد کم نور بود، گوشش کر بود و وقتی راه میرفت زانوانش میلرزید.
بخوانیدRecent Posts
افسانهی گرتل هوشیار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، آشپزی بود که گرتل صدایش میکردند. او یک جفت کفش با پاشنههای قرمز داشت.
بخوانیدافسانهی مسافران شگفت انگیز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی بود روزگاری بود، مردی بود که در انواع کارهای تجارتی سررشته داشت.
بخوانید