یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری هفت مرد زرنگ بودند که باهم زندگی میکردند. بعد از مشورتهای طولانی تصمیم گرفتند دنیا را بگردند
بخوانیدRecent Posts
افسانهی نور آبی / قصهها و داستانهای برادران گریم
سربازی بود که چندین سال آزگار با وفاداری تمام به پادشاهی خدمت کرده بود.
بخوانیدافسانهی تبرچه و خرمنکوب / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی، دهقانی با یک جفت گاو نر به قصد شخم زدن زمینش از خانه بیرون رفت. همینکه وارد مزرعهاش شد شاخ گاوها شروع کرد به بلند و بلندتر شدن.
بخوانید