یکی بود یکی نبود، دختر کوچکی بود که مادرش هرروز موقع ظهر به او یک ظرف شیر و چندتکه نان میداد...
بخوانیدRecent Posts
افسانهی سه جراح ارتشی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سه جراح ارتشی که خیلی هم به مهارت خودشان اطمینان داشتند، باهم به سفر رفتند.
بخوانیدافسانهی جانوران وفادار / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مردی بود که چندان پولی نداشت ولی با همان پول اندک تصمیم گرفت برود و دنیا را بگردد.
بخوانید