روزی زنی با دختر و دختر ناتنیاش به مزرعه ای رفت تا برای گوسفندان خود شبدر بچیند.
بخوانیدRecent Posts
افسانهی شلغم شاهانه / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دو برادر بودند که هر دو سرباز بودند و در جبهه میجنگیدند. از این دو برادر یکی ثروتمند بود و دیگری تنگدست...
بخوانیدافسانهی طبال / قصهها و داستانهای برادران گریم
شبی طبال جوانی که از میان مزارع میگذشت، به دریاچه ای رسید و سه رشته کتان سفید کنار دریاچه دید. با خود گفت: «چه کتان لطیفی!»
بخوانید