یکی بود یکی نبود، اعضای یک خانواده با یکی از دوستانشان دور میز نشسته بودند و غذا میخوردند.
بخوانیدRecent Posts
قصهی خواستگاری / قصهها و داستانهای برادران گریم
چوپان جوانی میخواست ازدواج کند. او سه خواهر را میشناخت که هر سه زیبا بودند
بخوانیدافسانهی بِتی بیخاصیت / قصهها و داستانهای برادران گریم
بتی بیخاصیت با هَری تنبل و کِیت چاقه که دست به سیاهوسفید نمیزدند، از زمین تا آسمان فرق داشت. او از صبح تا غروب کار میکرد
بخوانید