روزی روزگاری، یک دزد با همدستانش در جنگلی بزرگ زندگی میکرد. آنها در غارها با پشت صخرهها پنهان میشدند
بخوانیدRecent Posts
قصهی سردسته دزدها / قصهها و داستانهای برادران گریم
زنوشوهری مسن و روستایی سالهای سال غروبها پس از کار روزانه کنار کلبهشان مینشستند و استراحت میکردند.
بخوانیدافسانهی غول و خیاط / قصهها و داستانهای برادران گریم
خیاطی لافزن که خیاط چندان خوبی هم نبود به سرش زد برود و دنیا را بگردد. وقتی شرایط فراهم شد، او محل کارش را ترک کرد و راه سفر در پیش گرفت.
بخوانید