یکی بود یکی نبود، شاهزادهای بود که غمگین و ناراحت برای قدم زدن به کشتزارهای اطراف رفت.
بخوانیدRecent Posts
افسانهی ژوزف مقدس در جنگل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. زنی بود که سه دختر داشت. دختری که از همه بزرگتر بود بداخلاق و خنگ بود
بخوانیدافسانهی داستان دروغین / قصهها و داستانهای برادران گریم
میخواهم چیزی برایت تعریف کنم؛ من یک جفت مرغ بریان دیدم که بهسرعت پرواز میکردند،
بخوانید