وقتی کلوب را چاپیدند و در و شیشهاش را شکستند و تابلواش را پایین کشیدند و تکهتکه کردند و توی شهر راه افتادند، هنوز جنجالشان به آنطرفها نرسیده بود
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه اعتراف / نوشته: جلال آل احمد
«ایوزخانی» قدم آهسته کرد، ایستاد و با پای برهنهٔ خود سه بار زیر قدم خود، برفها را کوبید و با سر به ژاندارمهایی که پشت سر او نیزه به دست میآمدند ...
بخوانیدداستان کوتاه محیط تنگ / نوشته: جلال آل احمد
فقط صدای کریه سوسکها از درزهای تاریک دیوار نم کشیده و خزه بستهٔ زندان به گوش میرسید.
بخوانید