پیرزنی بود که در دار دنیا کسی را نداشت غیر از جوجهی طلاییاش. این جوجه را هم یکشب توی خواب پیدا کرده بود.
بخوانیدRecent Posts
داستان سرگذشت دانهی برف / نوشته: صمد بهرنگی
اگر یک دانهی برف زبان باز میکرد، چه داستانی را تعریف میکرد؟
بخوانیدداستان پسرک لبوفروش / نوشته صمد بهرنگی
چند سال پیش در دهی معلم بودم. مدرسهی ما فقط یک اتاق بود که یک پنجره و یک در به بیرون داشت. فاصلهاش با دِه صد متر بیشتر نبود
بخوانید