روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی میکرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد. اون بهجز یک آسیاب و یک الاغ و یک گربه برای پسرانش چیزی باقی نگذاشت.
بخوانیدTag Archives: گربه چکمه پوش
قصه کودکانه: گربه سحرآمیز | عشق طلسم ها را می شکند
در زمانهای قدیم اژدهای هفت سری دختر پادشاهی را اسیر کرده بود. پادشاه به شجاعترین سربازش گفت: «اگر دخترم را آزاد کنی اجازه میدهم با او ازدواج کنی.» سرباز شجاع آنقدر با اژدها جنگید تا بالاخره اژدها را شکست داد و دختر پادشاه را آزاد کرد؛
بخوانیدقصه کودکانه: گربهای با کفش || گربه چکمه پوش
در روزگاران گذشته، در سرزمینی دور، مردی بود که سه پسر با یک خانه و یک الاغ و یک گربه داشت. وقتی مرد، خانهاش را به پسر اول بخشیده بود، الاغ را به پسر دوم و گربه را به پسر آخر داده بود. پسر سوم، نامش تام بود و صاحب گربه شده بود. تام با گربه خیلی مهربان بود و گربه هم تام را دوست داشت.
بخوانیدقصه کودکانه: گربۀ پوتین پوش || روایت دیگری از قصه گربۀ چکمهپوش
داستان کودک: در روزگاران قدیم آسیابان پیر و فقیری بود که سه پسر داشت، او با پسرانش در یک روستای کوچک زندگی میکرد. آسیابان از مال دنیا چیزی نداشت بهجز یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه.
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: گربهی چکمه پوش
قصه کارتونی کودکانه: گربهی چکمه پوش
بخوانید