آقای مربع خیلی غمگین بود. چون یکی از ضلعهایش را گم کرده بود. آن شب در خانهی دایرهی بزرگ مهمانی خوبی برپا بود. همه دعوت شده بودند. آقای مربع هم دعوت شده بود، اما چطور میتوانست بدون یک ضلع به آن مهمانی برود؟
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کمک
قصه کودکانه: گنجشک کوچولو به خانه برگشت / به پرنده ها و جانداران کمک کنیم
باران آهستهتر بارید. در حقیقت از شب گذشته یکریز باران باریده بود. کوچه و خیابان پر از آب شده بود. در حیاط مهدکودک نیز آب زیادی جمع شده بود. درست شده بود مثل یک نهر کوچک که از داخل حیاط بگذرد. بچهها با خوشحالی بیرون آمدند و شروع به بازی کردند!
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: عمو خورشید مهربان / به پدر کمک کنیم
قوقولیقوقو... قوقولیقوقو... هنوز هوا بهطور کامل روشن نشده بود که آقا خروسه به بالای درخت بزرگی رفت و روی شاخهاش نشست و آواز صبح شده بیدار شوید را سر داد.
بخوانیدافسانه قدیمی: هفت برادر / با کسب مهارت و همکاری می توان مشکلات بزرگ را حل کرد
پیرمردی بود که هفت پسر داشت. او با هفت پسرش در پای کوه بلندی نزدیک دریا زندگی میکرد. پسر بزرگ را «نیرومند»، پسر دوم را «باد»، سومین پسر را «مرد آهنین»، چهارمین پسر را «دست یخی» و پنجمین پسر را «لنگدراز»، ششمی را «بزرگپا» و هفتمین پسر را «دهان پهن» صدا میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران
پیرزن مهربان، آهستهآهسته قدم برمیداشت. درست مثل همهی پیرمردها و پیرزنهای نودساله در محلهای که پیرزن زندگی میکرد، همه به او مادربزرگ میگفتند. پیرزن همیشه لبخند میزد و به دیگران سیب میداد.
بخوانید