داستان پلیسی نوجوانان: امیل و کارآگاهان / جلد 62 مجموعه کتابهای طلایی داستان مصور نوجوان 267 فصل تابستان بود. «امیل فیشر» میخواست برای گذراندن تعطیلات تابستان به شهر و پیش مادربزرگ و خالهاش برود. روز حرکت، پیش از ظهر، مادرش «خانم فیشر» درحالیکه داشت چمدان او را میبست به او گفت: «خوب، امیل! حالا خودت را آماده کن بخوانید