قصه کودکانه: روزی که از هوا نخود و کشمش بارید قصه های کودکانه 718 روزی بود و روزگاری. در زمانهای خیلی دور، مردی با دو پسرش در دهکدهی کوچکی زندگی میکرد. اسم پسر بزرگ، فریدون بود و پسر کوچک، فرهاد. فریدون باهوش و زرنگ بود؛ اما فرهاد سادهلوح. بخوانید