Tag Archives: کشاورز

روزی روزگاری در سرزمین آفریقا، مردی به نام مانگا با همسر و فرزندش زندگی می‌کرد. آن‌ها توی این دنیای بزرگ چیزی نداشتند: نه خانه‌ای، نه زمینی، نه اسبی.

جاده که مانند سایر جاده‌های از وسط دره و بین زمین‌های سنگلاخ و لم‌یزرع، درختان بلوط و از نزدیک گندم‌زاری وحشی و تک افتاده می‌گذشت پس از عبور از کنار خانه‌ی سفید کوچکی که در میان گندمزار بود چنانکه گوئی ادامه‌اش بی‌فایده است ناگهان به پایان رسید.

فهرست قصه های این مجموعه: 1- موش موشی بازیگوش 2- لانه ای برای ببر 3- لنگه جوراب تنها 4- مرد كشاورز و چغندر بزرگ 5- یك كار خوب

خانوم بُزی از صبح تا شب توی مزرعه‌‌‌ی کوچیکش کار می‌‌کرد و شب‌‌ها هم همیشه خواب مزرعه رو می‌‌دید. یه روز خرگوش کوچولو از راه رسید و با خانوم بزی سلام و احوال‌‌پرسی کرد و گفت: «من هم دلم می‌‌خواد یه مزرعه داشته باشم، با یه عالمه هندونه».

روزی روزگاری در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ، مرد کشاورزی بود که چهار پسر داشت. پسرها بزرگ شده و به سن جوانی رسیده بودند، اما بسیار تنبل بودند و هرگز در کار کشاورزی به پدر پیرشان کمک نمی‌کردند.