در یک روز آفتابی در ماههای پاییز، دو آهو به اسم سُم طلا و شاخ دراز در چمنزارهای اطراف جنگل مشغول چرا بودند. ناگهان سُم طلا چهار دستوپا به هوا پرید و با ترس فریاد زد: «شاخ دراز! نگاه کن، خورشید نیست! خورشید توی سوراخ افتاده است.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کسوف
قصه مصور کودکانه: روزی که خورشید را دزدیدند / آن کس که نداند …
یک روز حیوانات مزرعه متوجه می شوند که یک نفر خورشید را دزدیده است. اما کسی خورشید را نزدیده بود بلکه خورشیدگرفتگی رخ داده بود ...
بخوانید