کتاب داستان کودکانه: هایدی در چراگاه || پدربزرگِ بدعُنُق داستان مصور کودکان 462 هایدی با شنیدن صدای سوتِ «پیتر» از خواب بیدار شد. چند لحظهای گیج بود و نمیدانست کجاست؛ اما با شنیدن صدای پدربزرگ به خود آمد. باعجله از نردبان پایین آمد و بهطرف پدربزرگ رفت. بخوانید