خروسه اومد نگام کرد نگا به کفش پام کرد کاکلشو تکون داد قوقولی قوقو صدام کرد
بخوانیدTag Archives: چتر
قصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران
پیرزن مهربان، آهستهآهسته قدم برمیداشت. درست مثل همهی پیرمردها و پیرزنهای نودساله در محلهای که پیرزن زندگی میکرد، همه به او مادربزرگ میگفتند. پیرزن همیشه لبخند میزد و به دیگران سیب میداد.
بخوانیدداستان کودکانه: چتر اورسِلا || پرواز در عالم تخیلات کودکانه
اورسِلا دختر کوچکی بود که علاقهی زیادی به ماجراجویی و خواندن کتابهایی دربارهی سرزمینهای دور و بچههای ماجراجویی مثل خودش داشت. او همیشه با ناراحتی به خودش میگفت: «چه قدر دلم میخواهد که به ماه بروم و یا به عمیقترین جای اقیانوس شیرجه بزنم!
بخوانیدچتر و گربه و دیوار باریک: داستان کوتاهی از رضا قاسمی
داستان کوتاه چتر و گربه و دیوار باریک رضا قاسمی من نمیدانستم خر چطور توی گل گیر میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گیر کرده بودم. احساس کردم پدر چه خوب وضع مرا درک کرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او. آن روز درس …
بخوانید