آن شب پدر پینگو بیرون رفته بود. درحالیکه بچهها با خوشحالی با یکدیگر، بازی میکردند، مادر از اوقات فراغتش لذت میبرد. ولی طولی نکشید که پینگو و پینگا با یکدیگر دعوا کردند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : پینگو
کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار میکند
پینگو به بشقاب پر از غذای مقابلش خیره شده بود. او تازه مقداری شیرینی را مخفیانه خورده بود و احساس گرسنگی نمیکرد. مادرش با ناراحتی پرسید: «حالت خوب است، پینگو؟»
بخوانیدداستان کودکانه: پینگو و خانواده || ماجرای تولد بچه پنگوئن
قصه کودکانه: بهزودی پینگو صاحب یک برادر کوچک خواهد شد. مادرش یک تخم بزرگ گذاشته است و درحالیکه روی آن نشسته، یک کلاه نو هم برای پینگو میبافد. پدر هم لباسها را میشوید.
بخوانیدداستان کودکانه: ماجراهای پینگو || خوششانسی برای پینگو
داستان کودک: سگ دریایی، بشکۀ چوبی کهنهای پیدا کرده بود. با خودش گفت: «آخ جان! با آن میشود، سُرسُره بازی کرد!» و شروع کرد به کندن چوبهای یک طرف آن.
بخوانید